قسمت 16 نان لواش

از لحن کلامش بی زار بودم...ساده در عین حال شرورانه...

-        یعنی چی؟؟ درست بگو می خواید چه کار کنم؟

-        قرار نیست الان خیلی توضیح بدم...همین قدر کافیه بدونی که می خوایم چند تا هک تر و تمیز برامون انجام بدی؟

-        چه جور هکی؟

-        بعدا می فهمی...

-        هر هکی تخصص خودشو می خواد شاید تو این مورد تخصص من کافی نباشه..

بلند زد زیر خنده بعد از چند ثانیه ساکت شد...

-        تخصصت کافیه....خیلی هم کافیه....قبلا زیاد انجامش دادی...

قبلا هکای مختلف زیادی انجام داده بودم....اینکه بخوام فکر کنم منظورش دقیقا کدوم یکیشونه بیشتر گیجم می کرد...

-        خب تو می تونی بری...فقط اگه دوباره بخوای مثل سری قبل به خیال خودت زرنگ بازی در بیاری دیگه به این سادگی ازش نمی گذرم... می دونی که پزشکا عاشق خونن...هوم؟

-        از مریضا هر کاری بر میاد...

-        دقیقا همینه که میگی....از مریضا هر کاری برمیاد... الانم برو و منتظر می مونی تا بهت خبر بدیم. درضمن اینو هم بدون که سایه به سایه دنبالتیم...کاملا زیر ذره بینی...دست از پا خطا کنی...می رم سراغ کاری که عاشقشم...blood.

 

********

 

سیاهی مطلق این بار به جای اینکه منجر به تیز کردن حس شنواییم بشه منو به تفکر سوق داده بود...تنها حس های آشنا و از پیش ملموس شده همون دستمال سورمه ای رو چشمام بود و تکون خوردنایی که ناشی از حرکت یک ماشین شاسی بلند بود و  بوی سیگاری که یکم رقیق تر از قبل به دماغم می خورد...حس پروانه ای رو داشتم که وسط یه تار عنکبوت گیر افتاده و نه راه پس داره نه راه پیش...فقط منتظره که شکارچیش زود تر بیاد ، یه لقمه ی چپش کنه و خلاص...یا حس بچه آهویی که فرورفتن دندون های ببر رو توی گلوش حس می کنه و می فهمه که ببر وحشی اونو به نیش  گرفته و راهی مکان مناسبی میشه برای خوردن و تناول...یا مثل خرگوشی که توسط یک مار بوآ بلعیده شده و فشاری که از دیواره ی بدنه ی شلنگ مانند مار بهش وارد میشه باعث شده تا تمام خون بدنش توی سرش جمع بشه و حرکت موج گونه ی عزلات بدن مار که اونو به سمت تجزیه شدن می بره...چقدر شبیه مستند های راز بقا شده بودم...واقیت هم همین بود...باید کم توان هایی مثل من و مهران قربانی می شدند تا کله گنده هایی مثل شروین و بالا دستی هاش عین گاو بزرگ شن و قدرتمند...

کنار ماشین مهران همون جایی که سوار شده بودم پیاده شدم...نگران مهران بودم...نگران تار عنکبوتی که هم من هم مهران صاف رفته بودیم تو دلش...

سوار ماشین شدم. حالت تعلیق غریبی داشتم. گوشیمو از روی داشبورد برداشتم. حسابی آفتاب خورده بود و گرم شده بود. 6 تا تماس از دست رفته داشتم 4 تا از کسرا و 2 تا از مهری.

شماره کسری رو گرفتم و به بوق دوم نکشید که جواب داد.

-        الو سهیلا...تو کجایی؟؟؟ چرا هر چی تماس می گیرم گوشی رو بر نمی داری؟؟؟

-        یه جا کار داشتم...گوشیمو تو ماشین جا گذاشته بودم.

-        از مهران خبر داری؟

نمی تونستم حرف بزنم... داشتم...خبر داشتم...اما دستی که به گلوم فشار وارد می کرد اجازه نمی داد حرفی بزنم.

-        الو سهیلاااااا. گوشی دستته؟؟؟ صدامو داری؟

-        اوهوم.

-        پس می دونی.

دستم رو دور فرمون ماشین حلقه کردم و تا می تونستم فشار دادم و گفتم:

-        می دونم.

-        الان کجایی؟؟؟

اشک راه گم شدشو پیدا کرد و خسته تر از هر خسته ای روی پارچه ی قهوه ای مانتویی که هدیه ی مهران بود ریزش کرد.

-        نزدیک خونه.

-        می خوای بیام دنبالت...

-        نه خودم میام. شما کجایید؟

-        اداره آگاهی مرکزی

-        مهری هم اونجاست؟

-        بود. ولی رفت.

-        باشه. اومدم.

********

مهران تو بازداشتگاه بود. اجازه دیدنش رو نمی دادن. می گفتن تا روز دادگاه ممنوع الملاقاته...دست از پا دراز تر خسته و خورد برگشتم خونه. یه قرص استامینوفن انداختم بالا و سعی کردم که بخوابم. اما خبری از خواب نبود. حرف های شروین توی ذهنم می چرخید و چهره ی مهران از جلوی چشمام لحظه ای دور نمی شد. تنها یک روز سپری شده بود انگار که یک هفته از دستگیری مهران می گذشت. نفهمیدم که چقدر گذشته بود. تقه ای به در خورد و کسرا وارد شد. با بازوم روی چشمام رو پوشوندم. حوصله ای برای حرف زدن نداشتم. از صدای قدم هایش و بعد هم صدای قژه ای که از صندلی بلند شد فهمیدم روی صندلی جلوی کامپوتر نشسته است. پتو رو روی سرم کشیدم که گفت: سهیلا بلند شو لباساتو بپوش باید بریم جایی؟


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: داســـــتان نــان لــواش ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 4 آذر 1394برچسب:, | 18:0 | نویسنده : راحیل (M.S.T) |
.: Weblog Themes By Theme98.com :.

  • قالب وبلاگ
  • اس ام اس
  • گالری عکس